I aM sOme onE elSe

تو منحصر به فردی ، دنبال چی میگردی ؟!

یه حال مزخرفی دارم این روزا که اصن قابل توصیف نیس

دیروز صُب پاشدم رفتم مدرسه جدید . یه ساعت زود رفته بودم و همین بهونه ی خوبی بود که با چن نفری که زود اومده بودن دوس شم . برای شروع بد نبود .

بعدم سه ساعت نگه مون داشتن تو آفتاب و کلی چرت و پرت گفتن و آرزوی موفقیت کردن برامون .

بعدم فرستادنمون خونه .

امروز صُبم که بیدار شدم حالم شدیدا بد بود . بعدم اومدم دیدم دو تا از دوستام ول کردن رفتن . دیگه بدتر

دیروز صبحم نه که زود بیدار شدم این برنامه ی خوابم ریخته بهم از 24 ساعت امروز 12 ساعتش خواب بودم 

الانم این معده ی لامصبم داره می پیچه بهم اصن نمی دونم چه مرگم شده 

مزخرف ترین احساسی که توعمرم داشتم این بوده که نتونم خوب و بد رو تشخیص بدم 

ینی خیلی وقتا تشخیص میدم اما همش دلم پیش اون بده ست و ... انگار یه جوری میخوام خودمو گول بزنم و جاشونو عوض کنم 

خیلی مسخره ست که خودم همه ی اینا رو میدونم . نه ؟!!

احتمالا تا یه مدت پست نمی ذارم . میخواسم وبو بحذفم اول ... ولی از این وبلاگ یه سری خاطرات خوبی دارم ... که نمیخوام اینجوری نابودشون کنم . 


برچسب‌ها: <-TagName->
ترنم | پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, |

 خبری نیس زیاد . یه جورایی حوصله م سر رفته .

دیشب دسته جمعی رفته بودیم سی و سه پل . راستش حس بدی بود راه رفتن توی کویری که قبلن بش میگفتن زاینده رود و فکر کردن به این که چه جوری میخوان آب خزرو برسونن اینجا ؟!! و اینکه جدا این بی آبی تقصیر کیه ؟!!

برگشتنی یه موبایل پیدا کردیم تو پارک . زیاد قیمتی نبود اما به هر حال آدم توی گوشیش یه سری چیزایی داره که اگه گم بشه واویلا !! هی زنگ کش کردیم یارو رو بعد دوساعت اومد گوشیش رو گرفت . بی خیالن ملت .

پس فردا فاینال دارم ( چقدم میخونم ! ) فردا هم میخوام برم دم کانون زبان که دوتا از رفقا رو ببینم .

دیروز دوستم زنگیده میگه فردا میخوایم بریم میدون امام تو هم وخیز (!!!) بیا . مام گفتیم هو فان دوست عزیز . ما آقامون نمی ذاره ( شوهرمون نه که ، بابامون )

12 روز دیگه مدرسه ها باز میشن . هرسال باید با ترس برم . پارسال با ترس دوستایی که جایی بینشون نداشتم و امسالم با ترس تنها موندن ...

واسه م دعا کنین ...


برچسب‌ها: <-TagName->
ترنم | شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, |

 پریشب یه گله مهمون داشتیم . یعنی کلن خونواده ی عمه م بودن . اوناهم ماشالا پر جمعیت . ( با دومادا و نوه ها حساب کن ) حالا پسر عمه م ازدواج کرده و ما بنا به این رسم مزخرف پاگشا شون کرده بودیم . 

چون اینا خیلی زیاد بودن ما قاشق چنگال کم آورده بودیم و عمه م که خونشون همین بغله ( همین بغل خونمون !) رفت آورد . عمه م دو تا پسر دوقلو ی حدودا 19 ساله هم داره که اینا بسی شبیه همن . ینی اصن قابل تشخیص نیستن واسه ما . 

خلاصه اونشب یه سوتی من دادم و یه سوتی داداشم که از این قرار می باشد :

داداشم داشت با فرامرز می حرفید ( قل اول ) بعد پا شد رفت براش یه کتاب بیاره ، وقتی برگشت کتابه رو گرفت سمتش که بیا بگیر . حالا فرامرز هم با بابام رفته بودن غذا ها رو بگیرن و این فرزاد ( قل دومی ) بوده . یعنی همچین دهن داداشم چسبیده بود کف زمین و همچین ما بهش خندیدیم که فکر نکنم تا عمر داره این دوتا رو اشتبا بگیره ( تازه فرزاد هم که نمی دونست چی شده گیج شده بود که این کتابه رو چرا داری می دی به من ؟؟)

دیگه آخر شب که اینا داشتن می رفتن، همه دم در جمعیده بودن ، مامانم به من گفت برو قاشق چنگالا که عمه ت آورده بیار که ببره . من رفتم آوردم بعد همش تو فکر بودم اینو به کی بدم حالا ؟ یهو دیدم دست عمه م رو هواست این پلاستیکو گذاشتم کف دستش . نگو حالا این میخواسته با من دست بده من اینجوری ضایع بازی در آوردم !! تا یه رب فقط خودشون داشتن می خندیدن تا نیم ساعت بعد رفتنشون هم خودم داشتم می خندیدم 

بهله دیگه ... شما حواستون رو جمع کنین اینجوری ضایع نشین 


بعضی وقتا هست تظاهر میکنم به چیزی که نیستم تظاهر میکنم به دوست داشتن کاری که ازش متنفرم تظاهر میکنم به دوست داشتن کسی ک ازش خوشم نمیاد ...

اینجور وقتا حالم از خودم به هم میخوره ... 

+ نمی خواستم این چرت و پرتا رو بذارم اینجا ، بعضیا اصرار کردن !!


برچسب‌ها: <-TagName->
ترنم | سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, |

 جدیدا حس خاطره نوشتن نیست 

کی میخونه ای خزعبلات منو ؟؟؟


برچسب‌ها: <-TagName->
ترنم | دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, |

 اینو گذاشتم واسه همشهری های گلمون که بخندیم یه ذره . بقیه زیاد تلاش نکنن نمی فهمن چی نوشته !!


برچسب‌ها: <-TagName->
ترنم | شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, |

دیشب ساعت حدودا یک و نیم یه دوستام یه اس واسم داده بود ، من یه ربع بعدش فهمیدم . جوابشو دادم دیگه جواب نداد . براش نوشتم :

هووووووووووووووی مردی ؟

( صمیمیت شدید ! )

دیدم داره میزنگه ، فکر کردم شارژ نداره بدبخت اومدم براش بفرستم که پیام داد : شما ؟

فکر کردم لابد شمارم حذف شده از تو گوشیش یادش نمیاد کی ام !

جواب دادم : خاک تو سرت ! ترنمم دیگه 

جواب داد : خوابه ، روز زنگ بزن لطفا 

گفتم داره سر به سرم میذاره حتما 

جواب دادم : برو بابا شارژم کجا بود 

گفت : مادرشم . شمام برو بگیر بخواب دیروقته 

دقیقا اینجوری بودم 

دیگه خفه خون گرفتم که گفت فردا باهاش تماس بگیر 

منم یه ریز شروع کردم معذرت خواهی 

ببخشید نمی دونستم خوابه وگرنه مزاحمتون نمی شدم شرمنده قبلش بهم اس داده بود دیر جواب دادم اینجوری شد دیگه شما ببخشید 

با مامان اینم رو در بایستی داشتم شدید 

تو عمرم اینجوری ضایع نشده بودم

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ترنم | پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, |

Ɖɛƨι∂и : zĦaиƉaяк