I aM sOme onE elSe
تو منحصر به فردی ، دنبال چی میگردی ؟!
این هفته کلا هفته ی خوبی بود . یعنی این هفته به یک نواختی این ماه گذشته نبود و همین برای من یعنی خیلی خوب ! اولش بخاطر الینا بود که بالاخره بعد یه ماه زنگید و ما که فکر میکردیم مرده رو از نگرانی در آورد . روز بعدش هم یکی از بروبچ که اندکی واسمون عزیزه ( فقط اندکی ) اومد خونمون و کلی حال کردیم . دیشب هم بعد عمری یه نفر دعوتمون کرد افطاری . آی این فامیل بی بخارن آی بی بخارن که نگو ( بی بخار که می دونین یعنی چی ؟ یا فقط ما میگیم ؟) پدر جان هم که رفته مسافرت ، شمال ( تنها تنها میره ، شانس نداریم که ) ماهم وسیله نداشتیم بریم . چون میخواستیم بریم خونه ی مامان جون محترم ، یکی از دایی ها لطف کردن بردنمون ! ( لطف کردن !!!!) تو راه هم که بس که آهنگ مزخرف گذاشت نزدیک بود بالا بیاریم همون وسط . نگا تو رو خدا ما 15 سالمونه همش چاوشی و قمیشی و معین می گوشیم ، اینا سی سالشونه چه آشغالا که گوش نمیدن . کی این ملت میخوان سر عقل بیان ؟! خلاصه رفتیم اونجا و در جمع شدیدا صمیمی خاله ها و دایی ها افطار کردیم (انقد صمیمی که بهیچوجه قابل توصیف نمیباشد !!!) خوش گذشت ( بعد عمری ) +علاف کردن ما رو با این سریالاشون . 40 دقیقه فیلم میذارن تازه + 10 دقیقه تبلیغ وسط اگه حساب کنیم ، تا شب بعدش هم ذهن آدم درگیره که این بچه آخر به ننه بابای اصلیش می رسه آیا ؟ + یه مایع دستشویی خریدم ( واحد مایع دسشویی چیه دقیقا ؟) با طعم هلو !!! ( خب چی بگم ؟ با رایحه ی هلو ؟) انقد خوش بوئه مام که عاشق هلو ، دیقه به دیقه هی دست می شوریم ، هی می شینیم بو می کشیم تا تموم میشه . حالا دارم فکر میکنم از این خمیر دندون ژله ای میوه ای ها هست مال بچه هاست ، بگیرم ، که مشکل دندون هامون هم حل شه . به این میگن ایجاد انگیزه ! + راستی عیدتون مبارک ! You left me spinning like a disco Trying but I don't know If I can stand straight You took me left when you knew I was right Now I got to fight to make it through the day I never knew why you were capable of Baby, I would've kept my heart But I gave it up Baby, I fell in love Now I don't know what it's done It's so cold with nobody to hold me You're so wrong when you told me You would never leave me by myself Out in the middle of nowhere. Now I'm lost Trying to make it on my own I thought I could never do this alone But now I'm walking by myself Out in the middle of nowhere You left me broken like a record Baby, baby I'm hurt and I don't want to play anymore Missed every sign Believed ever lie And I was waiting for more You took my heart off my sleeve But now I'm taking it back Baby, here I come You took advantage of me I don't appreciate that, that You son of a gun + بیشتر به خاطر متنش گذاشتم . جالب بود . + متن + ترجمه + دانلود آهنگ تو ادامه مطلب هست . مـن از تبـار ِ تیــــرم ♥ ! وای خدایا چقد پرروئن بعضیا از دست این ملت خودکشی میکنم آخر دوست عزیز حداقل کپی میکنی آدرس بذار اگرچه حرف و غزل از نگاهمان جاریست سکوت کن دلم اینجا سکوت اجباریست چقدر پیر شدم با مرور خاطره ها به ذهن خاطره هایم ، سکوت غمباریست ورق زدم به عقب تا رسم به کودکی ام دوباره دیدن آن سادگی چه دیداریست یکی نبود و یکی بود زیر سقف کبود دوباره قصه ی مادربزرگ تکراریست کسی ز حادثه ی عشق قصه ای گوید از عاشقی نسرودن خودش گنهکاریست همیشه عشق برایم سکوت و ابهام است شبیه دیدن او بین خواب و بیداریست دلم شکست و غزل مرد آه ای مردم ! چقدر طعنه و زخم زبانتان کاریست اگر چه حرف و غزل ناتمام مانده ، ولی سکوت کن دلم ، اینجا سکوت اجباریست ... + بدترین چیز اینه که ببینی یکی رو که خیلی دوستش داری یه مشکل بزرگی داره ، و اون مشکل فقط به دست اون بالایی می تونه حل بشه و بس . و تنها کاریم که از دست تو برمیاد دعا کردنه و تویی و غم غصه خوردنش ... دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است + و حتمن در جریانید که خداوند اسراف کاران را دوست ندارد !!! + موافقا دستا بالا ! من در کشوری زندگی می کنم که زبانش پارســــــــــــــــــــی است، + ببخشید اگه طولانی بود . ارزش خوندن داشت سالهاست مطلب تو این وب نذاشتم حوصلم سر رفت دیگه این یعنی هیچ اتفاق خاصی نیافتاده که بخوام بیام بنویسمش اینجا پریروز کلی خرخونی کرده بودیم بریم کلاس زبان ، یهو زنگ زدن گفتن معلمتون نتونسته بیاد امروز نیاین شما هم خلاصه امروز صبح یه دوستام زنگیده که چرا نیمدی پنجشنبه ؟ گفتم مگه تعطیل نبود ؟ گفت نه بابا کلاس تشکیل شد ! حالا ما موندیم کدوم مریضی زنگ زده گفته نیا راستش من هیچوقت نتونستم با همسن و سالهای خودم راحت دوست بشم چون همشون یا خیلی سرشون میشه یا اصن سرشون نمیشه ! و من یه چیزی ام بین این دوتا و کم می تونم کسی رو پیدا کنم که مث خودم باشه اما همیشه با بزرگترا و کوچیکترای خودم راحت ارتباط برقرار می کنم مثلا همین دوستم تو کلاس زبان که عاشقشم 24 سالشه و ازدواج کرده قرار بوده ماه رمضونیه یه سر بریم شیراز که از دست این روزه ها فرار کنیم . هنوز موقعیتش جور نشده البته پدر گرامی اینم جور میگه و ما نمی دونیم موقعیتش کی جور میشه چقد وبلاگم خلوت شده . دریغ از یه نظر تبلیغاتی حتی سلام گفته بودم این هفته تولد تو تولده ها دوباره اومدم امروز دو تا از دوستای گلم با هم اومدن توی این دنیا که الان باید بگم تولدتون مبارک یکی الینا جون که مطمئنا اونم می شناسین و یکی دیگه فاطمه که این یکی رو نمی شناسین ! هر دو تون به یه اندازه واسم عزیزین دلم خیلی واستون تنگ شده تولدتون مبارک ! Birthdays come and go each year, اینو فقط گذاشتم فکر کنین مام یه چیزی سرمون میشه ! سلام بر همگی امروز اومدم چون پونزده سال پیش همچین روزی یه اتفاق مهم افتاده ! دنیا صدای گریه ی کودکی رو شنیده که امروز تنها بهانه ی خندیدن منه ! (حال کردین تلفیق متنو با اس ام اس ؟) خلاصه امروز تولد ناهید جونمه ! می شناسینش که ؟ بهله دیگه . اسمش تو خاطراتم زیاد اومده . این هفته کلا تولد تو تولده . پس فردا تولد یکی دیگه از بروبچه . فردای پس فردا تولد دو تا دیگشون ! ناهید فقط میخوام بدونی خیلی دوستت دارم و خیلی خوشحالم که به دنیا اومدی تا دوسالی رو با ما بد بگذرونی ! به افتخار دوستیمون
برچسبها:
برچسبها:
ادامـه مطلـب
صمیـمی و گـرم ...
گاهی دلـم تنـگ می شـود ؛
گاهی می میـرد ؛
گاهی می شکنـد ؛
و حیـران می مانـم از احسـاس ِ لطیفـی که هیـچ گاه نمی میـرد ..!
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
اما به آن فارســــــــــــی می گویند چون عــــــــــــربی "پ "ندارد…!!!
فارسی یا پارسی؟
به قلم : یک پارسی زبان / برگرفته شده از وبلاگ " زبان شیرین پارسی "
در زبان عربی چهار حرف: پ گ ژ چ وجود ندارد. آنها به جای این ۴ حرف، از واجهای : ف - ک – ز - ج بهره میگیرند.
و اما: چون عربها نمیتوانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانیها،
به پیل میگوییم: فیل
به پلپل میگوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر میگوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود میگوییم: سفیدرود
به سپاهان میگوییم: اصفهان
به پردیس میگوییم: فردوس
به پلاتون میگوییم: افلاطون
به تهماسپ میگوییم: تهماسب
به پارس میگوییم: فارس
به پساوند میگوییم: بساوند
به پارسی میگوییم: فارسی!
به پادافره میگوییم: مجازات، مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم میگوییم: جایزه
چون عربها نمیتوانند «گ» را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانیها
به گرگانی میگوییم: جرجانی
به بزرگمهر میگوییم: بوذرجمهر
به لشگری میگوییم: لشکری
به گرچک میگوییم: قرجک
به گاسپین میگوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم میگوییم: تخت سلیماننبی!
چون عربها نمیتوانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانیها،
به چمکران میگوییم: جمکران
به چاچرود میگوییم: جاجرود
به چزاندن میگوییم: جزاندن
چون عربها نمیتوانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانیها
به دژ میگوییم: دز (سد دز)
به کژ میگوییم: :کج
به مژ میگوییم: : مج
به کژآ یین میگوییم: کجآ یین
به کژدُم میگوییم عقرب!
به لاژورد میگوییم: لاجورد
فردوسی فرماید:
به پیمان که در شهر هاماوران سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما مابه باژ میگوییم: باج
فردوسی فرماید:
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست همی رفت شیدا به کردار مست
اما ما به اسپ میگوییم: اسب
به ژوپین میگوییم: زوبین
وچون در زبان پارسی واژهها یی مانند چرکابه، پسآب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشتهیم فاضلآب،
چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه میگوییم خرابه
به ابریشم میگوییم: حریر
به یاران میگوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی میگوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی میگوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش میگوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه میگوییم: مقبره
به گور میگوییم: قبر
به برادر میگوییم: اخوی
به پدر میگوییم: ابوی
و اکنون نمیدانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین،
چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگو ییم: حمام!
چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» میگو ییم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گو ییم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوییم: «دوستانه» می گو ییم با حسن نیت!
چون نمیتوانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمیتوانیم بگو ییم امیدوارم، میگو ییم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگو ییم آفرین، میگو ییم بارکالله
و چون نمیتوانیم بگو ییم نادارها، بیچیزان، تنُکمایهگان، میگو ییم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه میگوییم: مسکن
به داروی درد میگوییم: مسکن (و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم :
«در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» میگوییم تسکین، سکون
به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم: تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
چون میهن ما خاور ندارد،
به خاور میگوییم: مشرق یا شرق!
به باختر میگوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی میداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچهها،
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش مینامیم!
و
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد! بدین بوم و بر زنده یکتن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب میدانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و
«هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصریها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آنها را از خانوادهی اعراب میدانند.
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیا یی بودن به خودی خود نه مایهی
برتری است و نه مایه سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبانهای نیرومند و
کهن است.
سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگیها، بایستگیها، شایستگیها، و ارج نهادن آنها به آزادی و «حقوق بشر» است.
با این همه، همانگونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به
شمار نمیآید، اگر یک سو یدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت.
چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامهی تاریخی دارد، بیاید و کردی
سخن بگوید؟ و چرا ملتهای عرب، به پارسی سخن نمیگویند؟ چرا ما ایرانیان
باید نیمهعربی - نیمهپارسی سخن بگو ییم؟
فردوسی، سرایندهی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی
شناسنامهی ملیاش را گم نکند، و همچون مصری از خانوادهی اعراب به شمار
نرود، شاهنامه را به پارسیی گوشنوازی سرود و فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کردهام از سخن چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زندهام که تخم سخن من پراگندهام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژههای دم دستم در «زبان شیرین
پارسی» چشمپوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از
آنان را هم بدرستی نمیدانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانا یی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسانتر است از
پیداکردن یک نام شایسته برای او! بسیاری از دوستانم آنگاه که میخواهند
برای نوزادانشان نامی خوشآهنگ و شایسته بیابند از من میخواهند که
یاریشان کنم! به هریک از آنها میگویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر
زمستونت نبود؟!»
به هر روی، چون ما ایرانیان نامهایی به زیبایی بهرام و بهمن و بهداد و ...
نداریم، اسم فرزندانمان را میگذاریم علیاکبر، علیاوسط، علیاصغر! (یعنی
علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
پسران بعدی را هم چنین نام مینهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی=
لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید)
محمدعلی، حسینعلی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و....
نام آب کوهستانهای دماوند را هم میگذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نامها یی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را میگذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نامهای خوشآهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته،
گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در
ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنههای زبان پهلوی
ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را میگذاریم: زینب و رقیه و معصومه و
زهرا و سکینه و سمیه و ...
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
از آنجایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بیکرانی به میهن خود داریم
به جای رستمزا یی میگو ییم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید،
بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی
برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آنپس به اینگونه
زایاندن و زایش میگویند سزارین. ایرانیان هم میتوانند به جای واژهی
«سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستمزایی
به نوشابه میگوییم: شربت
به کوبش و کوبه میگوییم: ضربت
به خاک میگوییم: تربت
به بازگشت میگوییم: رجعت
به جایگاه میگوییم: مرتبت
به هماغوشی میگوییم: مقاربت
به گفتاورد میگوییم: نقل قول
به پراکندگی میگوییم: تفرقه
به پراکنده میگوییم: متفرق
به سرکوبگران میگوییم: قوای انتظامی
به کاخ میگو ییم قصر،
به انوشیروان دادگر میگوییم: انوشیروان عادل
در «محضرحاجآقا» آنقدر «تلمذ» میکنیم که زبان پارسیمان همچون ماشین دودی دورهی قاجار، دود و دمی راه میاندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن میگوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ میگوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به چراغ گرمازا میگوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورزی میگوییم: زراعت
اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سالها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری میگفتیم عدلیه به جای
شهربانی میگفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری میگفتیم بلدیه به جای
پرونده میگفتیم دوسیه به جای …
برچسبها:
برچسبها:
Today is yours, so don’t you fear.
Conversations fill the air,
We have joined you since we care.
Funny jokes and laughs out loud,
We will always be your crowd.
Many friends you haven’t seen,
How long has it really been?
We shall dance all through the night,
Until our spirits are truly light.
Celebrate our dearest friend,
A birthday poem, we wish to send
برچسبها:
برچسبها:
Ɖɛƨι∂и : zĦaиƉaяк |