I aM sOme onE elSe
تو منحصر به فردی ، دنبال چی میگردی ؟!
امروز صبح سعید اومد خونمون . بچه ی باحالیه . تا عصر اینجا بود و حسابی خندیدیم . شب قرار بود مادر و خاله زهره بیان خونمون . من داشتم پیک راستان و می دیدم و کیک و شیر می خوردم و در عین حال با ترانه بحث میکردم که یهو در زدن . حالا لباسای من کثیف و موهامم شونه نکردم . همین طور رفتم دم در که خاله زهره را دیدم . حسابی جا خوردم .با رومینا(دخترخالم که 8 سالشه) اومدن تو و منم زودی پریدم لباسامو عوض کردم و موهامو شونه کردم و اومدم ولی دیگه کار از کار گذشته بود . تازه ترانه کیک و شیری که داشتیم می خوردیم رو ریخته بود رو لباسش و گلاب به روتون مثل استفراغ بچه شده بود . بیچاره ! اونم از در پشتی سالن فرار کرد و اومد لباسش رو عوض کرد . ده دقیقه بعد مادر و مهسا(خاله کوچیکه م)هم اومدن . منم با رومینا رفتیم توی اتاقم و من کمدم را بهش نشون دادم . این دخترخاله ی ما هم زلزله ایه واسه خودش ها . یه دقیقه که ازش غافل میشدم گند میزد به اتاق.حالا اتاق همین جوری شلوغ و بهم ریخته هست ها ، این بدترش کرد . تا یه چیزی رو ازش می گرفتم جیغ می زد ( اه بچه ننه ی ننر ) و بعد تا بهش می دادم میذاشت و می رفت سر یه چیز دیگه . خلاصه پدرمو در آورد نیم وجبی . روی تخت و میز پره آشغال بود و هرچی هم دم دستش بود رو داغون کرده بود . وای بهش فکر که میکنم سردرد می گیرم . هیچی دیگه . ساعت 12 هم اونا رفتن و بابا اومد . بعد تا ساعت 2 دعوا داشتیم . آخه تورج CD هری پاتر هفت رو خریده بود و نمیداد ترانه ببینه . اونم اومده بود به بابا گفته بود و بابا میگفت تو دیگه بزرگ شدی هری پاتر میخوای عزاتو بگیری ؟ بساطی داشتیم به خدا .
نظرات شما عزیزان:
خوشحال میشم بهم سربزنی
من هم وقتم با ارزشتراز اينه كه با شما تلف بشه .
آپم یه سر بزن فعلا بای
برچسبها:
Ɖɛƨι∂и : zĦaиƉaяк |